از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست گر گله ای هم هست دگر حوصله ای نیست سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم جز این دست مرا مشغله ای نیست دیریست که از خانه خرابان جهانم بر سقف فرو ریخته ام چلچله ای نیست خاک شد هر که بر این خاک زیست خاک چه داند که در این خاک کیست سر انجام که باید رفت خوشا انکه پاک امدو پاک رفت من خراب دل خویشم تو خراب من الوده مشو اگر صد سال در بیابان اواره شوی بهتر از ان است که محتاج نامردان شوی با همه دریا دلی دل به دریا زدم پشت پا بر اصل بی بنیاد این دنیا زدم هزگز ندیدم بر لبی لبخند زیبای تو را هرگز نمیگیرد کسی در قلب من جای تو را ای دوست مزن زخم زبان جای نصیحت بگذار ببارد بر سرم سنگ مصیبت شبی به دنبال معنایی بر دوست میگشتم تو بالاتر از هر ذهنی ومن بیهوده میگشتم از صفحات مختلف دیدن فرمایید منتظر نظرهای قشنگتون هستم فعلا بای بخدا نگو........خدایا مشکل بزرگی دارم به مشکلت بگو من خدای بزرگی دارم یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق زهر بی سر وپایی نکنیم اخر ای یار از تو جدایم کردند گنجم از دست گرفتند و گدایم کردند من بلبلی بودم واز عشق گلی خواندم ولی افسوس که از عشقم جدایم کردند به نامردی نامردان قسم خوردم نامردی کنم در حق نامردان در این بی کران پهنه ای زندگانی که مرگ سیاهست پایان کارش چی می خواهی ، ای دختر آسمانها ز یاری که تابوت عشق است بارش شرنگ است، سنگ است، رنگ است و ماتم ز پا تا به سر بی سرو پا سرایم دریغ از همه هرچه بودم برایت دریغ از همه هرچه بودی برایم همه هرچه بودم همه هرچه بودی فسون هوس بود و افیون مستی دوتا نیست بودیم هیچ آفریده فرو مرده در پهنه ی پوچ هستی نه دریا شدم خسته با بار کشتی نه کشتی به امواج دریا نشسته تهی بیستونم دریغا که شیرین نه فرهاد شیرین دلم را شکسته. من برگی خانه بردوشم و ولگرد که در نهایت همیشه هیچ درختی صاحبش نیست.
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |