تیر 90 - افسوس که روزگار بر خلاف ارزوهایم گذشت افسوس......
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
افسوس که روزگار بر خلاف ارزوهایم گذشت افسوس......

بچه که بودم اگر کار بدی می کردم آدم بزرگ ها به من چشم غره می رفتند

و من می فهمیدم که کارم اون قدر بد بوده که توانسته اون ها رو ناراحت بکنه !

  دیگه انجامش نمی دادم  یا اگر هم تکرار می شد آن قدر می گفتم ببخشید

 تا از نگاه سرد اون ها در امان بمونم .

اما کمی که بزرگ تر شدم فهمیدم فقط ما کوچولو ها اشتباه نمی کنیم

 آدم بزرگ ها هم اشتباه می کنند با این تفاوت که اشتباهاتشون خیلی بد تر از مال ما است ...

 اما ان قدر به خودشون مطمئن هستند که حتی برای یک لحظه با خودشون فکر نمی کنند

 که شاید کارشون اشتباه بوده ...

براشون مهم نیست که کوچولو ها از دستشون ناراحت بشن

 و از نگاه سرد کوچولو ها خجالت زده نمی شوند .

بزرگ که شدم فهمیدم چقدر پاک بودیم وقتی که بچه بودیم

و چه گوهری رو از دست دادیم حالا که بزرگ شدیم !

فهمیدم دنیای ادم بزرگ ها دنیا ی کثیفی است.

 یک باتلاق از کثافت که بوی تعفنش تمام عالم رو پر کرده

و آدم بزرگ ها روز به روز بیشتر در اون فرو می روند .

حا لا که بزرگ شدم فقط افسوس می خورم

 افسوس می خورم که چرا قدر بچگی رو ندونستم وبزرگ شدم .

چرا وارد دنیای فاسد انسان ها شدم ؟

«ای کاش هیچ وقت  کوچولو ها ، آدم بزرگ نمی شدند»

 


نوشته شده در سه شنبه 90/4/14ساعت 3:7 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |

 

 

الو سلام ، منزل خداست ؟

این منم مزاحمی که آشناست .

هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است

 ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست .

شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است

 چرا  به ما که می رسد ، حساب بنده هایتان جداست ؟

الو الو....

دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد ،

 خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست ؟

چرا صدایتان نمی رسد ، کمی بلند تر، صدای من چطور؟

خوب و صاف و واضح و رساست ؟

اگر اجازه می دهی برایت درد دل کنم ،

 شنیده ام که گریه بر تمام درد ها شفاست .

دل مرا بخوان به سوی خود تا که سبک شوم ،

 پناهگاه این دل شکسته خانه ی شماست

. الو ، مرا ببخش ،

 باز هم مزاحمت شدم ،

 دوباره زنگ می زنم ،

دوباره ............تا خدا خداست!!

دوباره ........... تا خدا خداست

 


نوشته شده در سه شنبه 90/4/14ساعت 3:7 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |

 

 

گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود

از هر چه زندگیست دلت سیر میشود

گویی به خواب بود جوانیمان گذشت

اغلب چه زود فرصتمان دیر میشود

کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود

 

 

 


نوشته شده در سه شنبه 90/4/14ساعت 3:7 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |

رویاها

        وقتی به رویاهایم تکیه می دهم

                  حس می کنم محکم ترین تکیه گاه است

                                      حتی محکم تر از دیوار چین

رویاها

         نه فرو می ریزند

                 و نه فرسوده می شوند

                               فقط گاهی در ذهن ما

                                                 کمرنگ می شوند

و فقط رویا ها هستند که می مانند...


نوشته شده در دوشنبه 90/4/13ساعت 1:22 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |

 

خیلی سخته که بغض داشته باشی ، اما نخوای کسی بفهمه ...

 

خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی ...

 

خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری ...

خیلی سخته که روز تولدت ، همه بهت تبریک بگن

جز اونی که فکر می کنی به خاطرش زنده ای ...

 

خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی ، بعد بفهمی دوست نداره ...

خیلی سخته که کسی رو که تا حالا دوست داشتی بفهمی که با کسی دیگه بوده ...


خیلی سخته که همه چیزت رو به خاطر یه نفر از دست بدی ،اما اون بگه :نمی خوامت!!!

 

خیلی سخته که بفهمی داستان یه دل شکسته که در تنهایی به سر میبره ...

 

حالا فاصله ها جشن میگیرند هلهله ی جدایی را ...

     گریه هم کارساز نیست


نوشته شده در دوشنبه 90/4/13ساعت 1:22 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4   5   >>   >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ