جان می دهم به گوشه ی زندان سرنوشت سر را به تازیانه ی او خم نمی کنم افسوس بر دو روزه ی عمر نمی خورم زاری بر این سراچه ی ماتم نمی کنم با تازیانه ی مرگبار جان گداز پندارد آن که روح مرا رام می کند بیمی به دل زمرگ ندارم که زندگی جز زهر غم نریخت شرابی به جام من گر من به تنگنای ملال آور حیات آسوده یک دم زده باشم حرام هر صبح و شام چهره نهان می کنم به اشک تا ننگرم تبسم خورشید و ماه را ای سرنوشت از تو کجا می توان گریخت من راه آشیان خود از یاد برده ام یک دم مرا به گوشه ی راحت رها کن با من تلاش کن که بدانم نمرده ام
به جای دسته گلی که فردا بر سر قبرم می گذاری امروز با شاخه گلی کوچک یادم کن به جای سیل اشکی که فردا بر مزارم نثار میکنی امروز با تبسمی شادم کن به جای متنهای تسلیت گونه که فردا در روزنامه ها مینویسی امروز با پیامی کوچک خوشحالم کن من امروز به تو احتیاج دارم نه فردا به یاد داشته باش هر گاه دفتر محبت را ورق زدی و هرگاه زیر پایت خش خش بر گها را احساس کردی و هر گاه در میان ستارگان آسمان تک ستاره ای خاموش دیدی برای یکبار در گوشه ای از ذهن خود نه به زبان بلکه از ته قلب نازنینت بگو: یادت به خیر
در غمستان نفسگیر " دگر نفسم میگیرد ... آرزو در دل من " متولد نشده می میرد ...
عشق کنار هم ایستادن زیر باران نیست...!!! عشق این است که یکی برای دیگری چتر شود و دیگری هرگز نفهمد چرا خیس نشد...
دلتنگی های این روزهایم را سپرده ام دست باد!! میآورد برایت هرجا که باشی. . .اینگونه خیالم راحت تر است شــــــــبگردی میکنــــم.. هیچ پنــــــــــــــجره و دیواری نمیشـــــــــنوم ... در پیچ و تاب کوچه باریک زندگی ... باز زندگی آهنگ رفتن گرفت ... نمیدانم به چه حقی نقش لبخند را از من گرفت ... در نبودت ابر کوچه ی وجودم راه باریدن گرفت ... خیالی نیست میبارم باز ... رمقی نیست بر میدارم ساز ... شاید این رسم باشد! سکوت ، تنهایی ، آواز ... روزی بمثال عقاب در پرواز ... لیک امروز رفته از یادم پرواز ... به دروغ پر و بالم را چیدند ... شادی از دنیای قلبم دزدیدند ... اما خیالی نیست اگر... ... باز به گریه های من خندیدند ... آخر آنها کی؟ کجا ؟ عاشق صادق دیدند ... ببین باز من و سکوت و زمزمه گیتارم ... بس است گریه نکن قلب بیمارم ... باز مرهم بر زخمت میزارم ... گریه نکن من هم از آن ها بیزارم ... ببین آنجا انتهای این راه میخواهم ... تو را آنجا تنها بگذارم ... تو دیگر تاب و توان زخم خوردن نداری ... اما زخم آخر را من محکمتر خواهم زد ... باشد که بگویی از دست صاحبم بیزارم ... خدا حافظ قلب بیمارم .... ... خدا حافظ ..... ازت بیزارم بر سنگ قبر من بنویسید اهل زمین نبود نمازش شکسته بود بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود چشمان او که دائما از اشک شسته بود بر سنگ قبر من بنویسید این درخت عمری برای هر تبر و تیشه دسته بود بر سنگ قبر من بنویسید کل عمر بر پشت دری که باز نمی شد مانده بود
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟ آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی روی تو را کاشکی می دیدم شانه بالا زدنت را بی قید و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد و تکان دادن سر را که عجب! عاقبت مرد؟ افسوس...
عشق را بی سبب عنوان مکن خواهش از بهر ستم خواهی انسان مکن عشق در سینه نگهدار و هیچ فاش مگو چون که تاریک است این راه و از آن یاد مکن عشق آیینه قلب است در آن زنگی نیست لیک این جمله نگهدار و عنوان مکن در درون مایه عشقت ز جفا دوری کن آشکارا زین سخن هیچ کجا یاد مکن اگر از بهر کسی در عشق مردی، مردی ورنه از جورو جفا عشق فریاد مکن .
و دگر دست زمان درازای هر نفس " جان مرا می گیرد ..
اما صدای نفــــــــــــسهایـــت را از پشــــــــت
آســوده بخواب نازنیــــــــــــنم
شـــــــــ ــ ـ ـــــــهر در امن و امان اســـــــت
تنها خانهی من اســت که در آتــــش میســـــــــــــــــوزد. ..
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |