و بال و پری دارد به اندازه عشق
و بدون احساسی می گوید : صبح بخیر
و به گوش قلبم نمی رسد
چقدر حرف نگفته در دل باقی ماند
و تو در میابی که چقدر زود دیر شده
در غربت بیابان، در کوچ شبانه پرستوها
و حالا می بینی دیگر فردایی وجود ندارد
امروز حرف حقیقت را باور می کنی ...
اگه بگن یه روز واسه زندگی کردن فرصت دارین
تمام خطوط تلفن اشغال میشه واسه دوستت دارم گفتن ها
تازه به اون کسی که واقعا دوستش داریم ابراز علاقه میکنیم
و به آنهائی که نمیشناسین سلام میکنین
وگرنه همین یه روز رو هم با غصه خوردن از دست میدین ... شما در همان یک روز آشتی میکنین و می خندین می بخشین
همیشه در فردا زندگی میکنن
من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم
و بغضش می ترکد، می آید سراغت
و گاهی خودش را برایت لوس می کند
و کلی روزه نگرفته دارد
خدایا می خواهم آنگونه زنده ام نگاه داری که نشکند دلی از زنده بودنم
بیاندیش که اندازه عشق در زندگیت چقدر است؟
آثار عشق در کجای زندگیت است؟
دلم به حال عشق می سوزد
چرا سالهاست کسی را عاشق ندیده ام ؟
مگر نمی دانیم برای هر کاری عشق لازم است
رهگذری آرام از کنارم می گذرد
صدایش در صدای باد و باران گم می شود
زمان می گذرد و در انتهای راه می فهمی
حرفهایی که می توانست راهی به سوی عشق باشد
حرفهای ناتمامی که در کوچه های بن بست زندگی اسیرند
ناگهان لحظه غربت می رسد
به تکاپو می افتی ...
در لحظه وصال موج و ساحل دنبال عشق می گردی
دیر شده خیلی دیر
هر روز دوست داشتن را به فردا می انداختی
سالها چشمت را به رویش بسته بودی و نمی دانستی
و یا شاید نمی فهمیدی
اما افسوس که خیلی زودتر از آنچه فکر می کردی دیر شده
آن کس که لذت یک روز زیستن و عاشق بودن را تجربه کند،
انگار که هزار سال زیسته و آنکه امروزش را قدر نمیداند،
هزار سال هم به کارش نمی آید !
اگه اعلام کنن دنیا داره تموم میشه
یعنی در آخرین لحظات
در همان یک روز دست بر پوست درخت می کشین ...
روی چمن میخوابین
کفشدوزک ها رو تماشا میکنین ...
سرتونو را بالا میگیرین ... و ابرها را میبینین
انگار که بار اوله اونهارو میبینین
غصه نباید بخورین ...
تازه میفهمین عاشق بودین و نمیدونستین
این قدر که غرق در زندگی بودین
هیچوقت نه به کسی محبت کردین و
نه اجازه محبت کردن رو به کسی دادین
دلم میسوزه واسه آدم هایی که
به خیال داشتن عمر نوح
خدایا ..
همانی که وقتی دلش می گیرد
من همانی ام که همیشه دعاهای عحیب و غریب می کند
و چشم هایش را می بندد و می گوید
من این حرف ها سرم نمی شود. باید دعایم را مستجاب کنی
همانی که گاهی لج می کند
همانی که نمازهایش یکی در میان قضا می شود
همانی که بعضی وقت ها پشت سر مردم حرف می زند
گاهی بد جنس می شود البته گاهی هم خود خواه
حالا یادت آمد من که هستم
و آنگونه مرا بمیرانی که کسی به وجد نیاید از نبودنم
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |