در امتداد سکوت در حاشیه کبود غم با سایه ام پرسه خواهم زد
دیریست گلبوته های خیال تو در کوچه های بیدار ذهنم به انتظار نشسته اند ای پر کشیده از باغسار چشم من با من بگو تا تو بیایی شکفتن پیچکها را با که بگویم
و آواز جیرجیرکها را با که بخوانم ستاره ها بوی غربت گرفته اند با من بگو با کدامین پرنده با کدامین قفس الفت توانم داشت
با من بگو وقتی تو نیستی پای کدامین مهتاب پای کدامین آینه می توان گریست !!!
چطور بگم که دلتنگ توام تویی که مونس شب های دل بی قراری ام بودی توی یک کنج اتاق منم و یک قاب عکس منم و دنیایی از خاطره ها توی این کنج اتاق منم و یک فنجون خالی چای منم و یک حبه قند گوشه ء فنجون فال منم و یک برگ خشکیده توی دفتر عشق منم ویک قطره اشک خشکیده روی فرش اتاق توی کنج این اتاق بی کسی منم و یک دنیا از خاطره ها منم و یک جای خالی تو اتاق منم و یک دل تنها و غریب توی یک شهر پر از تنهایی دل من هرجا باشه بازم بی اون تنها شده دل من غصه نخور تو هم یه روز شاد میشی دل من غصه نخور
یکی را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم شاید بخواند راز پنهانم
که اورا دوست میدارم
که او هرگز نگاهم را نمیخواند
به برگ گل نوشتم من. تورا من دوست میدارم
ولی افسوس . او گل را به زلف کودکی آویخت
تا اورا بخنداند
به مهتاب گفتم ای مهتاب
سر راهت به گوش او سلام من رسان وبگو
تو را من دوست میدارم
ولی افسوس چو مهتاب روی بسترش لغزید
یکی ابر سیه آمد که روی مه بپوشاند
صبا را دیدم و گفتم : صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم
تو را من دوست میدارم
ولی افسوس و صد افسوس
ز ابر تیره برقی جست
که تا صد را میان ره بسوزاند
کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
یکی را دوست میدارم
ولی افسوس
او هرگز نمیداند...
ولی افسوس....
باز هم ستاره به ستاره جستوجویت کردم ولی نیافتمت
از کهکشان دلسپردگی من خسته شدی که تاب ماندن نیاوردی و بی خبر رفتی؟
مهتاب کهکشان نیافتنی من
آنقدر بی تاب دیدنت شده ام که دلتنگی ام را به قاصدک سپردم
و با هزار شعر و ترانه رقصان به سوی تو فرستادم.
روزها و شب ها به دنبال تو آمدند و تو را ندیدند.
قاصدک هم برنگشت.شاید او هم شیفته نگاه مهربانت شد.
باشد,اشکالی ندارد. تو عزیزی,اگه یه قاصدک هم از من قبول کنی,خودش دنیایی است.
کاش یاس هایی که برایت پرپر شدند و به سویت آمدند
دوست داشتنم را برایت آواز کنند. کاش باران بعدازظهرهایت تو را به یاد اشک های من بیندازد.
نازنین,هر پرنده سفرکرده ای از تو می خواند.
و هر غنچه ای که می شکفد نام تو را به زبان می آورد.
نیم نگاهی به روزهای تنهایی ام کن و لحظه های زرد و بی صدای مرا تو آبی و ترانه باران کن.
بگذار باز هم قاصدک ترانه های من در هوای دلتنگی تو پرواز کند.
همین حوالی بی قراری ها باز هم گل های بی تابی شکفته زیبا
امشب,شام غریبانه عاشقانه من و تو است.
به یادت مثل شمع می سوزم و ذره ذره ,وجودم آب می شود .
تو هم به یاد بی تابی هایم شمعی روشن کن و بگذار مثل من بسوزد
مهربانی باران
یادم کن در هر شبی که بی ستاره باشد.
برگرد تا قصه من و تو پایانش تلخ و غم انگیز نباشد
دلم برای لحظه های دیدار با تو تنگ شده
چه عاشقانه نگاهم می کردی و حرف می زدی
چرا رفتی از کنارم؟
تو رفتی و من تنهای تنها در این دنیای بی محبت
با چند خاطره ماندم
برگرد تا دوباره آن خاطره های شیرین باهم بودن تکرار شود
دلم بد جور برای تو برای حرف هایت تنگ
صدای خنده هایت تنگ شده
با آمدنت من را دوباره زنده کن
واحساس را دوباره در وجودم شعله ور کن
تا عاشقانه تر از همیشه از تو آن عشق پاکت بنویسم
چطور بگم که باغ دلم به غم نشسته واز دوری تو دلتنگ شده؟
چطور بگم که وجود تو... گرمای صدای دلنشین توبه من آشفته
زندگی می بخشه؟
چطور بگم که این دل بی طاقت بهانه تو را می گیرد؟
چطور بگم که دستانم گرمی دستانت را می خواهد؟
ای تنهاترین ستاره زندگی من
پشت پنجره دل تنگم به انتظار لحظه با تو بودن می مانم
تا با آمدنت دل بی قرارم را آرام کنی
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |