اهل زمین نبود نمازش شکسته بود پاک بود چشمان او که دائما از اشک شسته بود این درخت عمری برای هر تبر و تیشه دسته بود گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟ آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی روی تو را کاشکی می دیدم شانه بالا زدنت را بی قید و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد و تکان دادن سر را که عجب! عاقبت مرد؟ بر سنگ قبر من بنویسید
بر سنگ قبر من بنویسید
بر سنگ قبر من بنویسید
بر سنگ قبر من بنویسید
کل عمر بر پشت دری که باز نمی شد مانده بود
افسوس...
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |