از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست گر گله ای هم هست دگر حوصله ای نیست سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم جز این دست مرا مشغله ای نیست دیریست که از خانه خرابان جهانم بر سقف فرو ریخته ام چلچله ای نیست خاک شد هر که بر این خاک زیست خاک چه داند که در این خاک کیست سر انجام که باید رفت خوشا انکه پاک امدو پاک رفت من خراب دل خویشم تو خراب من الوده مشو اگر صد سال در بیابان اواره شوی بهتر از ان است که محتاج نامردان شوی با همه دریا دلی دل به دریا زدم پشت پا بر اصل بی بنیاد این دنیا زدم هزگز ندیدم بر لبی لبخند زیبای تو را هرگز نمیگیرد کسی در قلب من جای تو را ای دوست مزن زخم زبان جای نصیحت بگذار ببارد بر سرم سنگ مصیبت شبی به دنبال معنایی بر دوست میگشتم تو بالاتر از هر ذهنی ومن بیهوده میگشتم
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |