افسوس که روزگار بر خلاف ارزوهایم گذشت افسوس......
مرز بی پایان مهرت را به من بخشیده ای نور چشمت را چراغ شام تارم کرده ای ای تجلی گاه هر چه خوبی و مهر و صفا بر خرابات وجودم زندگی بخشیده ای همچو سروی گشته ای تا خم نگردد قامتم
عشق را در چشم تو روزی تلاوت می کنم
با همه احساس ،خود را با تو تقسیم می کنم
در جوابت هر چه دارم فدایت می کنم
من وجودم را همیشه فرش راهت می کنم
عاقبت مانند اشعار فریدون ناب نابت می کنم
تا نفس دارم همیشه شاد شادت می کنم
من صداقت را همیشه سرپناهت می کنم.
نوشته شده در دوشنبه 90/5/3ساعت
1:32 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |