افسوس که روزگار بر خلاف ارزوهایم گذشت افسوس......
در شبی غمگین تر از من قصه ی رفتن سرودی تا که چشمم را گشودم از کنارم رفته بودی ای دریغا دل سپردن به عشق تو بیهوده بود وعده ها و خنده های تو به نیرنگ آلوده بود ای ز خاطر برده عشق آتشینم رفتی اما من فراموشت نکردم چلچراغ روشن بیگانه بودی سوختم و بیهوده خاموشت نکردم رفتی اما قلب من راضی نشد در فراقت عشقتو نفرین کنم بی تو شاید بعد از این افسانه ها ترک عشق واین غم دیرین کنم ...
نوشته شده در جمعه 90/5/21ساعت
12:56 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |