جوانه زد پنداشتم یار سفرکرده ای در این راه پرپیچ و خم دارم روزها و شب ها بود در پی این یار سفر کرده میگشتم به یادش بودم در تمام ثانیه ها آن هنگام که درد بی درمانم را به عشقم گفتم با کلمات زیبایش عطوفتش را نثارم کرد من از او چیزی نمی خواهم جز عشق که همیشه تقدیم نگاه های هم کنیم و تا ابد عاشق باقی بمانیم من از او چیزی جر محبت نمی خواهم که در لحظات تلخ زندگی محبت را فراموش نکنیم من از او چیزی جز باهم بودن نمی خواهم تا در لحظات دلتنگی حس غربت چشمهایم را بارانی نکند من از او چیزی جز وفاداری نمیخواهم و بس من از تو فقط وفاداری می طلبم
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |