گوش کنید - افسوس که روزگار بر خلاف ارزوهایم گذشت افسوس......
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
افسوس که روزگار بر خلاف ارزوهایم گذشت افسوس......

بچه ها داستان زندگی من وگوش کنید

داستان غم تنهایی  من و گوش کنید

 

قصه ی بی کسی وتنهایی من گوش کنید

گفت وگوی من در ودیوار و گوش کنید

 

قصه ی شب سرد زمستانی میونه کوچه ها

داستان اشک دختر بین  ِنگاه  ِ سرد ِ آدما

 

از همه دنیا بریده نمی خواد عاشق باشه

بین تموم  ِ عشقای دنیا از همه سرتر باشه

 

هر فداکاری که کردم تو و چشمات ندید

به چشام نگاه کرد و از دلم دست کشید

 

دست کشید و گذاشت و رفت در پی دلدار

این دلم سوخت  که شاید  دلش بشه شاد

 

شادی تو آرزوی هر روز منه عزیزم

دست به دستاش بده آروم جلوت بمیرم

 

 

 

چند وقتی بود که میخواستم برای تو

درد این قلبی را که شکستی و رفتی بنویسم

اما تا میخواستم بنویسم قطره های اشکم بر روی کاغذ میریخت

و نمی توانستم آنچه را که میخواهم بر روی صفحه کاغذ

خیس بنویسم.حالا دیگر یک قطره اشک نیز در چشمانم نمانده و 

همان قلب شکسته ام تنها یادگار از عشقت به جا مانده

قلبی که یک عالمه درد دارد ، دردی که مدتهاست دامنگیرش شده است.

از آن لحظه ای که رفتی در غم عشقت سوختم و با لحظه های تنهایی ساختم.

نمی توانستم از او که مدتها همدل و همزبانم بود جدا شوم ،

اما تو رفتی و تنها یک قلب شکسته سهم من از این بازی عشق بود

یک بازی تلخ که ای کاش آغاز نمیکردم تا اینگونه در غم پایانش بنشینم

تو که میخواستی روزی رهایم کنی و چشمان بی گناهم را خیس کنی

چرا با من آغاز کردی!

اگر این قلب بی طاقت و معصوم چه گناهی کرده بود

گناهش این بود که عاشق شد و تو را بیشتر از هر کسی

از ته دل دوست داشت

اینک که برای تو از بی وفایی هایت مینویسم

انگار آسمان چشمانم دوباره ابری شده

و در قحطی اشک دوباره میخواهد ببارد.اما من مینویسم

مینویسم که یک قلب را شکستی ، و زندگی ام را تباه کردی.

کاش می دانستی چقدر دوستت داشتم ،

کاش می دانستی شب و روز به یادت بودم و از غم دوری ات با

چشمان خیس به خواب عاشقی می رفتم.

نمی دانی چه آرزوها و رویاهایی را با تو در دل داشتم

می خواستم عاشق ترین باشم ،

برای تو بهترین باشم ، یکرنگ بمانم و یکدل نیز از عشقت بمیرم.

آن زمان که با تو بودم کسی نام مرا صدا نمیکردم ،

همه به من میگفتند ((دیوانه)).آری من دیوانه بودم ، یک دیوانه ساده دل.

دیوانه ای که اینک تنهای تنهاست و از غم جدایی ات روانی شده است.

این را بدان نه تو را نفرین کردم ، و نه آرزوی خوشبختی برایت کردم.

این روزها خیلی احساس تنهایی میکنم ،

راستش را بخواهی هنوز دوستت دارم اما

دیگر دلم نمیتوانم حتی یک لحظه نیز با تو باشم.

خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم اما نمی دانم چرا نمی توانم

دلم برای لحظه های با تو بودن تنگ شده

و یاد آن لحظه ها قلب شکسته ام را میسوزاند.

و این بود سرنوشت من و تو! چه بگویم که هر چه بگویم دلم بیشتر می سوزد .

نیستی که ببینی اینجا زندگی ام بدون تو بی عطر و بوست ، بی رنگ و روست.

هر چه نوشتم درد این قلب دیوانه من بود

نمیخواستم بنویسم از تو ، اما قلبم نمیگذاشت.

بهانه میگرفت ، گریه می کرد ، میگفت بنویس تا بداند چه دردی دارم.

انگار دوباره کاغذم از قطره های اشکم خیس شده ،

دیگر قلمم برای روی کاغذ خیس نمی نویسد.

 

خواستم بنویسم که خیلی بی وفایی

 

 

باورکن هرسکوت هم صدائی دارد ...

هر شکسته دل هم خدائی دارد ...

بشکند آن دلی که دل ما بشکست ...

دست عهد را اول بداد بعدها بگسست ...

در باورم هست که او خدا ندارد ...

و به یقینم که چوب عدل صدا ندارد ...

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 90/7/11ساعت 1:39 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ