دردودل - افسوس که روزگار بر خلاف ارزوهایم گذشت افسوس......
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
افسوس که روزگار بر خلاف ارزوهایم گذشت افسوس......

تو تاریکی  ِ شب قلم توی دستم

اشکم میباره آروم روی  دفتر

 

مینویسم ازدلم که به زیرپا له شد

مینویسم  شاید از دردام کم شد

 

خطای رودستم  نشونه ازدرد ِمن ِ

اون که با دروغاش به دلم ضربه ِ زده

 

ازم میخواست مرحم بشم براش توغم ها

سنگ صبورش شم  میون دردا

 

دردات تموم شد من شدم بدردنخور

دلت چه جوراومد بگی دیگه برو

 

سر سطر شروع میکنم به درد و دل

نامه رو شروع میکنم بی حرف وبی مُقدَمه ِ

 

سلام ، حالت چطوره ؟ خوبی خدا

کجایی ؟ چی شده نمیگیری یه سراغ از ما

 

مگه تونبودی که میگفتی تنهات نمیزارم

هرجا بری هرجا باشی خودم هوا ت ودارم

 

پس کجایی ببینی چشام حالا پراشک وخون ِ

همه یکی دو روز میان میرن میگن قسمت نبوده

 امشب دلم میخواهد 

 به کسی بگویم"" دوستت دارم.""

 تو نهراس و آنکس باش.

 بگذار با هر آنچه در توان دارم

 همین امشب به تو ثابت کنم که دوستت دارم.

 بگذار برایت نقش آن دلباخته ای را بازی کنم که

 لحظه ای دور از محبوب خویش زندگی را نمیتواند.

 بگذار همچون معشوقی که برای وصال معشوقش

 جان میدهد برایت جان دهم.

 بگذار همین امشب پیش پایت زانو بزنم

 و تو را ستایش کنم.

 بگذار در تاریکی به تو لبخند بزنم.

 نگذار زمان از دستم برود

 و تو را درنیابم.

 میخواهم بیندیشی که همین امشب

 غیر از من کسی دیوانه تو نیست

 هرچند که جاهلانه فکری باشد.

 کمی بیشتر با من

 و همین امشب بگذار خیال کنم

 که جز تو کسی نیست.

 همین یک امشب را بگذار نقش بازی کنم.

 نقش حقیقت را. همان که دور از تو بارها روبه روی آینه تمرین کرده ام.


 ای آخرین

اگر بعد از مرگم از تو پرسیدند : آن وجودی را که زمانی با تو میدیدند که بود؟

بگو: دنیایی از عشق بود که درحسرت رسیدن به کرانه عشق مرد.

بگو: دیوانه ی بت پرستی بود که بتش را دیوانه وار دوست می داشت.

بگو: اشک در بدری بود که به هیچ دیده ای به جز دیده ی من آشیان نداشت.

بگو: برای اندک زمانی با من بود ولی تا آخرین لحظه هایش می گفت:

تــا ابـــد دوستت دارم

 


نوشته شده در دوشنبه 90/7/11ساعت 1:39 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ