تنهای تنهای تنها - افسوس که روزگار بر خلاف ارزوهایم گذشت افسوس......
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
افسوس که روزگار بر خلاف ارزوهایم گذشت افسوس......

وسط چشمای نازوبی ادعات

میون اون همه مهر و وفا

 

توی جاده های سرد وبی انتها

من و تنها گذاشتی رفتی کجا ؟

 

حق من نبود بمونم تو تنهاییا

گریه بی صدا شده کار  شبام

 

حیف دلم که سپردمش به اون چشا

بگو بامن چه کردی هی آخه چرا؟

 

کم نزاشتم تو عشقت به خدا

ازته قلبم تورو خواستم بی ادعا

 

اگه دلت برام گرفت پیشم نیا

فقط برو اسمم دیگه نیار

 

فکر کنم این حرفت ویادت بیاد

بدم میاد از حرفات واز قصه هات

 

اون روزای اول ویادت میاد

قدم میزدیم میون خیابونا

 

دل تو عاشق من بود بی ریا

اما دستات حالا شده سهم کیا؟

 

آهای توکه میگفتی قصه ی ما

وجود نداره میون ِ ادما

 

بزاراینم بگم ختم کلام

لایق عشق پاکم نبودی بی مرام

 

***نمیدانم از فراق تو بنالم یا از غریبی خودم؟

نمیدانم تو را بخوانم که برگردی یا خودم را دعا کنم که بیایم؟

از این بسوزم که نیستی یا از آن بنالم که چرا هستم؟

هیچ میگویی اسیری داشتی حالش چه شد؟

خستهء من نیمه جانی داشت

احوالش چه شد؟

دلم تنگ است نمیدانم ز تنهایی پناه آرم کدامین سوی.

پریشان حالم و بی تاب میگریم و قلبم بی امان محتاج مهر توست.

نمیدانی چه غمگین رهسپار لحظه های بی قرارم

من به دنبال تو همچون کودکی هستم.***

دلتنگی همیشه از ندیدن نیست

لحظه های دیدار با همه زیبائی گاه پر از دلتنگیست که

مبادا دیدار شیرین امروز خبر تلخ فردا باشد.

 

انتظار سخته......... وقتی که نمیدونی بری یا بمونی........ وقتی که همه اش فکر میکنی هر لحظه ممکنه همسفرت بیاد، هر لحظه، هر صدائی دلت رو به صدا و حرکت میاره...... هم نا امیدی، هم امیدواری..... تا میائی حرکت کنی، دوباره سرت بر میگرده به طرفی که اون ممکنه از اونجا بیاد، پاهات شل میشه و دوباره..... و ده باره ....... و صد باره....... از حرکت باز میایستی....... کاش آدما، اینقدر از خودشون مطمئن بودن و اینقدر معرفت داشتن، که وقتی میرفتن، یه کلمه میگفتن: خدا حافظ، برای همیشه............ و دیگری رو بر سر دوراهی ادامه زندگی حیرون موندن یا رفتن نمیگذاشتن
نوشته شده در دوشنبه 90/7/11ساعت 1:39 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ