افسوس که روزگار بر خلاف ارزوهایم گذشت افسوس......
حس غریبی است از احساس گفتن و ازاحساس شنیدن... حس غریبی است دریا بودن و قطره قطره شدن ... حس عریبی است سیاه بودن و از سفید گفتن... حس غریبی است شب بودن و سحر شدن... چه پر درد است تحمل این همه بیکران بودن... کاش همه آسمان بودیم... کاش کمی عمیق بودیم... کاش جرئت دل گرفتن و جسارت باریدن داشتیم... کاش در این خفقان و ابهام به تکه نوری اکتفا می کردیم... چه خیال انگیز و ژرف است ، تفکر آسمان بودن و بار این همه ستاره کشیدن... افسوس که دل های تاریکمان بی ستاره و گنگ شده اند... افسوس که دریای ذهنمان پر از خالی شده است... افسوس که دیگر دلمرده و خجلیم... افسوس که دلمان از دیدن نور خدا، روشندل شده است...
نوشته شده در شنبه 90/4/18ساعت
2:36 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |