افسوس که روزگار بر خلاف ارزوهایم گذشت افسوس......
امشب می خواهم اشک نریزم این بار... بارانی هم نمی بارد تابغض گلویم بشکند بغضم میگیرد اما... ابریست آسمان دلم اما نه ابر بارانی ، و من هنوز بغض را فرو میدهم
دلم میگیرد اما .... نه خدا در همین نزدیکیست
"نبایدگریست"
در این بی نهایت شب همه چیز وارونه است
از امشب دیگر هیچ چشمی چشم به راهم نیست
قلب حساسم تا به حال اینقدر پر نبوده است از احساس بی احساسی
"و نباید گریست"
همیشه نوازش آرام برگهای پاییزی ،در باد آرامم میکرد
نمیدانم اما چرا امشب حتی نسیم هم نمی وزد
شب سیاهتر میشود ومن بیدارتر
حس غریبی است ، واشکهایم فرومی ریزد.
نوشته شده در شنبه 90/4/18ساعت
2:36 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |