هر بامداد تا نور مهر می دمد از کوه های دور من بال می گشایم،چابک تر از نسیم پیغام صبحدم را با شعرهای روشن پرواز می دهم، انبوه خفتگان را با نغمه های شیرین آواز می دهم. از نور حرف می زنم،از نور از جانِ زنده،از نفسِ تازه،از غرور. اما در ازدحام خیابان گم می شود صدای من و نغمه های من. گویند این و آن: «خود را از این تکاپوی بیهوده وارهان! بی حاصل است این همه فریاد در گوش های کر! با موش های کور!» بیگانه با تمامیِ این حرف های سرد من،همچنان صبور با عشق،شوق ،شور انبوه خفتگان را آواز می دهم. پیغام صبحدم را پرواز می دهم هر سو که می روم در گوش این و آن حتی در ازدحام خیابان از نور حرف می زنم، از نور....
دیوانه حرف می زند از نور
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |