" دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند رؤیاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد و هر دانه ی برفی به اشکی نریخته می ماند سکوت سرشار از سخنان ناگفته است از حرکات ناکرده اعتراف به عشق های نهان و شگفتی های بر زبان نیامده در این سکوت حقیقت ما نهفته است حقیقت تو و من " اگر نمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی بوته ای در دامنه کوهی باش ولی بهترین بوته ای باش که در کنار راه می روید بوته باش اگر نمی توانی درخت باشی علف کوچکی اگر نمی توانی بوته ای باشی باش و چشم انداز کنار شاهراهی را شادمانه تر کن اگر نمی توانی نهنگ باشی فقط یک ماهی کوچک باش ولی بازیگوش ترین ماهی دریاچه! همه که ما را ناخدا نمی کنند، ملوان هم می توان بود. در این دنیا برای همه ما کاری هست کارهای بزرگ و کارهای کمی کوچکتر و آنچه که وظیفه ماست، چندان دور از دسترس نیست. کوره راه باش اگر نمی توانی شاهراه باشی ستاره باش اگر نمی توانی خورشید باشی با بردن و باختن اندازه ات نمی گیرند بهترینش باش هر آن چه که هستی "داگلاس مالوچ" آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد دیگر نه می شود تقلب کرد و نه می شود سر شخصی را کلاه گذاشت آن روز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش از یک جلسه امتحان مدرسه هم کوچکتر بود! و آن روز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال سختی بود سوالی که بیش از یکبار نمی توان به آن پاسخ داد خدا کند آن روز که آخرین زنگ دنیا میخورد، روی تخته سیاه قیامت اسم ما را در لیست خوب ها بنویسند خدا کند حواسمان بوده باشد و زنگهای تفریح آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات را از یاد برده باشیم خدا کند که دفتر زندگیمان را زیبا جلد کرده باشیم و سعی ما بر این بوده باشد که نیکی ها و خوبی ها را در آن نقاشی کنیم و بدانیم که دفتر دنیا چرک نویسی بیش نیست چرا که ترسیم عشق حقیقی در دفتری دیگر است در امتداد سکوت در حاشیه کبود غم با سایه ام پرسه خواهم زد
دیریست گلبوته های خیال تو در کوچه های بیدار ذهنم به انتظار نشسته اند ای پر کشیده از باغسار چشم من با من بگو تا تو بیایی شکفتن پیچکها را با که بگویم
و آواز جیرجیرکها را با که بخوانم ستاره ها بوی غربت گرفته اند با من بگو با کدامین پرنده با کدامین قفس الفت توانم داشت
با من بگو وقتی تو نیستی پای کدامین مهتاب پای کدامین آینه می توان گریست !!!
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |