باعرض سلام خدمت تمامی دوستان با اجازه تون من دیگه تا مدتی نیستم ولی امید وارم شما بیایید قدم رنجه فرمایید بهم سر بزنید و نظر بدید چون من اعلان این 2 هفته مسافرتم تا اول مهر بعدشم دانشگاه میرم واونجا دسترسی به اینترنت ندارم چون خوابگاه هستم ولی دوست دارم شمابیایید و نظر بدید منتظرتون هستم ارادتمند شما الهه خدایا کمکم کن تا عاشقانه ترین نگاهها را در چشمانش بریزم خدایا کمکم کن تا در بعد عشق او بهترین و شیرین ترین باشم به من کمک کن تا سرودن عشق را به هنگام طلوع آفتاب هر بام بر لبانش جاری سازم و راز عشق را در گوشش سر دهم خداوندا او را نگه دار که من به عشق او زنده ام خبر به دور ترین نقطه ی جهان برسد نخواست او به من خسته بی گمان برسد شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد چه می کنی که اگر او را خواستی یک عمر به راحتی کسی از راه بی گمان برسد رها کنی برود از دلت جدا باشد به انکه دوست ترش داشته به ان برسد رها کنی برود تا دو پرنده شوند خبر به دور ترین نقطه ی جهان برسد گلایه ای نکنی و بغض خویش را بخوری که هق هق تو مبادا به گوششان برسد خدا کند که نه ... ! نفرین نمی کنم که مبادا به او که عاشقش بودم زیان برسد خدا کند که این عشق از سرم برود خدا کند که فقط ان زمان برسد ای کاش... نمیدانم پرواز پرنده را بخاطر بسپارم?یا تنهایی خودم را ؟؟؟ به تو گفتم در قلبت خانه ای برای من درست کن ? اجاره بهایش با من !!! نمیدانم اسیر نا امیدی شدم یا باز هم افکار گیج مرا اسیر کردند؟ فکر نبودنت استخوانهایم را میشکند ? قلب شکسته ام که جای خود دارد ... اگر لحظه ای نگاه گرمت را از من بگیری فکر از دست دادنت حنجره ام را سخت میفشارد... ماهی ها هم گریه میکنند ?نگرانند که اینبار کدامشان اسیر قلاب من و تو میشوند ؟! غژ غژ پل چوبی متروک بر مغزم میخ میکوبد? نگرانم از افتادن آن مرد پیر و سالخورده که هنوز در جستجوی عشق کودکی خود?جنگل پیمایی میکند . .. بزرگ شدمان بهانه ای بود برای از یاد بردن تمام لحظات شیرین باهم بودن... دیگر حتی ذهن کوچک باغچه هم پرشده از برگ ریزان پاییز ... کلید تنهایی ها را بدست دریا سپردم ... به دیدارم که میایی 23 بار بر در ذهنم بکوب تا آغوشم رابرایت بگشایم ... 23بار نامم را بر زبانت بیاور تا شاید دلخوشی باشد برای 23 بهاری که گذشت... دستان کوچکم را آشیانه ی آن مرغ عشقی میکنم که درنبودنم ? جای خالیم را با شاخه گلی پر میکند ! ای بینهایت پایداری در برابر عظمت سختی ها ! دوستت دارم بخاطر وجود با ارزشت... صبح که شد از گلهای باغچه برایت سبدی درست میکنم و جانم را در آن میگذارم و پیشکشت میکنم... ای وای... نمیدانم تو هم اینگونه مشتاق من هستی یا بازمن در منجلاب تنهایی فرو میروم؟؟؟ کاش با چشم دل میشد اعماق قلبت راببینم?حرف دلت را بشنوم تا دیگر بر سر دو راهی قرار نگیرم ... الان که مینویسم گونه هایم خیس و فقط تو در عمق ذهن و فکرم هستی ... کاش میدانستم من هم در عمق آرزوهایت خانه ای دارم؟؟؟ به یاد من هستی آن لحظه که من از یادت نمی کاهم؟؟؟ نمیدانم جوابت را بر فرض درستی بگذارم یا جوابیست برای دلخوشی من؟؟؟؟؟ ای کاش
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم .
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب میشود
و برای نخستین گلها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم .
تو را به جای همه کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم .
بی تو جز گستره یی بیکرانه نمیبینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آیینهی خویش گذشتن نتوانستم
میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش میبرند.
تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانهگیات که از آن من نیست
به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم
در این بیشهزار خزان زده شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوئیدیم .
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |