مرداد 90 - افسوس که روزگار بر خلاف ارزوهایم گذشت افسوس......
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
افسوس که روزگار بر خلاف ارزوهایم گذشت افسوس......

بوسه های لب تو بر لب من جاری شد

      این چنین عشق به فریاد آمد

           گرمی دست تو بر دستانم

                 داغی آغوشت

                      عطر آن نرم تن داغ تو در وهم بود یا که به رویاهایم

                             همه حسرت به دل عشق نهاد

                                     بوسهات ژاله پر لطف نسیم سحری

                                               و چنین است که آزادهام از عشق تو در اوهامم


نوشته شده در شنبه 90/5/15ساعت 1:41 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |

 

قاصدک

 

قاصدک هان چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی اما،اما
گرد بام و بر من
بی ثمر می گردی . . .

انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیّار دیاری
برو آنجا که بود چشم و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند

قاصدک
در دلم من همه کورند و کرند . . .

دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصدک تجربه های همه تلخ با دلم می گوید
که دروغی تو، دروغ
که فریبی تو، فریب !


قاصدک
هان ... ولی ... آخر ... ای وای
راستی آیا رفتی با باد . . .
با توام آی کجا رفتی،آی !

راستی آیا جایی خبری هست هنوز!
مانده خاکستر گرمی،جایی؟
در اجاقی ــ طمع شعله نمی بندم ــ خردک شرری هست هنوز ؟

قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند . . . .

 


نوشته شده در سه شنبه 90/5/11ساعت 1:28 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |










دلم گرفته ای دوست! هوای گریه با من

گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟

کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندانم

که دیده برگشودم به کنج تنگنا، من

نه بسته‌ام به کس دل، نه بسته دل به من کس

چو تخته پاره بر موج، رها، رها، رها، من

ز من هر آن‌که او دور، چو دل به سینه نزدیک

به من هر آن‌که نزدیک، ازو جدا، جدا، من!

نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی

که تر کنم گلویی به یاد آشنا، من

ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟

که گویدم به پاسخ که زنده‌ام چرا من؟

ستاره‌ها نهفتم در آسمان ابری -

دلم گرفته ای دوست! هوای گریه با من ...



نوشته شده در سه شنبه 90/5/11ساعت 1:28 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |


http://pedrame.persiangig.com/image/bazgasht.jpg

در رویا هایم دیدم که با خدا گفتگو می کنم

خدا پرسید:

پس تو می خواهی با من گفتگو کنی؟

من در پاسخش گفتم:

اگر وقت دارید !!!

خدا خندید و گفت

وقت من بی نهایت است

در ذهنت چیست که می خواهی از من  بپرسی؟

پرسیدم ؛ چه چیز بشر شما را متعجب می سازد؟

خدا پاسخ داد ؛ کودکی شان

اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند و عجله دارند زود بزرگ شوند

و بعد دوباره پس از مدت ها آرزو می کنند که کودک باشند

اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول بدست بیاورند

و بعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی خود را بدست آورند

اینکه با اضطراب به آینده می نگرند

و حال را فراموش می کنند

بنابراین

نه در حال زندگی می کنند نه در آینده

اینکه آنان به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند

 و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند

دستهای خدا دستانم را گرفت

 و من دوباره پرسیدم

به عنوان یک پدر می خواهی کدام درسهای زندگی را به فرزندانت بیاموزی؟

او گفت: بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد

همه کاری که آنها می توانند بکنند این است که:

اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند

بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند

بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد

تا زخمهای عمیقی در قلب آنان که دوستشان داریم ایجاد کنیم

اما سالها طول می کشد تا آن زخمها را التیام بخشیم

بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترینها را دارد

 ثروتمند کسی است که به کمترینها نیاز دارد

بیاموزند  که آدمهایی هستند که آنها را دوست دارند

فقط نمی دانند که چگونه احساسشان را نشان دهند

بیاموزند کافی نیست فقط آنها دیگران را ببخشند

بلکه آنها باید خود را هم ببخشند ...


نوشته شده در سه شنبه 90/5/11ساعت 1:28 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |


http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/asemane261/lovenice(2).jpg


در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند

به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند

کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار

دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند

دل خراب من دگر خراب تر نمی شود

که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند

گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غم

یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات

برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند

نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست

اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند


نوشته شده در سه شنبه 90/5/11ساعت 1:28 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |

<   <<   6   7   8   9   10      >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ