الهه - افسوس که روزگار بر خلاف ارزوهایم گذشت افسوس......
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
افسوس که روزگار بر خلاف ارزوهایم گذشت افسوس......

در آغـــــوش خــــدا گریــستــــم تــا نــوازشــــم کنــــد . . .

پـــرسیـــد : فــــرزنـــدم پــــس آدمــــت کــــو ؟؟

 اشـــک هــایــــم را پــــاک کـــردم و گفــــتم :

در آغـــــوش حـــوای دیـــگریــــــست....


نوشته شده در یکشنبه 90/8/1ساعت 12:51 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |

چه دردمند است....

..................وچقدر غصه دار.......

..............................................دلم را میگویم.............

و چه حجم عظیمی است.......

..........................................دلتنگی.........

و صبوری ...............

................چه رنجی است بزرگ........

و من .......

.........که چه اندازه ....

...........................کوچک است........

.............................................ظرف وجودم..........

اینروزها ......

............می سوزم...........

...........................مثل شمع .......

...........................................آب میشوم.........

 

همین روزها .......

...............برای همیشه........

................................نگاه کن.......

............................................که چگونه .......

.............................................................تمام میشوم...........

 


نوشته شده در یکشنبه 90/8/1ساعت 12:51 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |

سلاممممممممممممممممممممممممم خدمت تمامی دوستان گلم همه ابجی ها داداش ها دوستان همه وهمه سلام  چرا بهم سر نمیزنید بی معرفتها چرا نظر نمیدید چرا همه تون کم پیدایت حالا منکه گفتم مشکلم چیه که نمیام شما چرا بهم سر نمیزنید حتما وبلاگم خیلی زشت شده بهش نمیرسم تورو خدا بیاید اپمممممممممممممممممممممممم


نوشته شده در یکشنبه 90/8/1ساعت 12:0 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |

 
تو را به جای همه کسانی که نشناختم دوست دارم .
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم .
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب می‌شود
و برای نخستین گل‌ها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم .
تو را به جای همه کسانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم .
بی تو جز گستره‌ یی بی‌کرانه نمی‌بینم
میان گذشته و امروز.

از جدار آیینه‌ی خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.
تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانه‌گی‌ات که از آن من نیست
به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
می‌اندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی
تو خورشید رخشانی که بر من می‌تابی هنگامی که به خویش مغرورم
سپیده که سر بزند
در این بیشه‌زار خزان زده شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوئیدیم .
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز


نوشته شده در یکشنبه 90/8/1ساعت 12:0 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |

سلاممممممممممممممممممممممممم خدمت تمامی دوستان گلم همه ابجی ها داداش ها دوستان همه وهمه سلام  چرا بهم سر نمیزنید بی معرفتها چرا نظر نمیدید چرا همه تون کم پیدایت حالا منکه گفتم مشکلم چیه که نمیام شما چرا بهم سر نمیزنید حتما وبلاگم خیلی زشت شده بهش نمیرسم تورو خدا بیاید اپمممممممممممممممممممممممم

 


نوشته شده در یکشنبه 90/8/1ساعت 12:0 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ