الهه - افسوس که روزگار بر خلاف ارزوهایم گذشت افسوس......
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
افسوس که روزگار بر خلاف ارزوهایم گذشت افسوس......

 
 
 
 
نهایت عشق اوج باور و سر حداحساسی آسمانی است...
 
وقتی نسیم عشق،
 
دستهای سپید ابر های عاشق را به دست هم می سپارد،
 
به یمن این پیوند پاک وجودشان اشک شوق می ریزد،
 
امروز به همراه نسیمی که می آمد،
 
بوی پاییز را از دور دستها احساس کردم...
 
پاییز را به خاطر بادهایش و به خاطر برگهایش دوست دارم،
 
پاییز رنگ گذشته ها و خاطرات دور را می دهد،
 
پاییز را به خاطر رنگهایش دوست دارم....بوی پاییز می آید...

 
باز باران بارید...
 
خیس شد خاطره ها ،

مرحبا بر دل ابری هوا ،

هر کجا هستی باش ،

آسمانت آبی ،

و تمام دلت از غصه دنیا خالی...
 

نوشته شده در شنبه 90/7/9ساعت 4:43 عصر توسط الهه نظرات ( ) | |

http://www.up.vatandownload.com/images/cmb960hbhmogwmkybb.jpg

تنهایی یعنی آنقدر یک خاطره را مرور کنی که نخ نما شود...!

 

نمیدانم چــــــــــــــــــــــــــرا ؟؟؟؟؟

شاید به رسم عادت پروانگی،

باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت ..

دعـــــــــــــــــــــــــــــــا کردم !!

 

مـهـربـانـی تـا کـــــــی ؟؟

بـگـذار سـخـت باشم و سـرد !!

بـاران کـه بـاریــد... چـتـر بـگـیـرم و چـکـمـه!!!

خـورشـیـد کـه تـابـیـد... پـنـجـره ببـندم و تـاریـک !!!

اشـک کـه آمـد... دسـتـمـالـی بـردارم و خـشـک !!!

او کـه رفـت،

نـیـشخـنـدی بـزنـم و سـوت...


نوشته شده در شنبه 90/7/9ساعت 4:43 عصر توسط الهه نظرات ( ) | |

http://www.up.vatandownload.com/images/y4eqflcxyxlinyscsnmu.jpg 

دلم میخواهد یک روز،

تقدیر به جای گره انداختن در کار آدمها،

اشتباهی بکند،

و میان دستان من و تو ،

گره هی کور بیاندازد،

که با دندان هم باز نشود...


نوشته شده در شنبه 90/7/9ساعت 4:43 عصر توسط الهه نظرات ( ) | |

http://www.up.vatandownload.com/images/9n64m9o5u4uga82qmpwz.jpg

گاهی باید به دور خود،

یک دیوار تنهایی کشید،

نه برای اینکه دیگران را از خودت دور کنی،

بلکه برای اینکه ببینی،

برای چه کسانی اهمیت داری،

که این دیوار را بشکنند!!!

 

تو که می دانی دلم چقدر هوایت را کرده....

تو که میدانی چشم هایم بهانه ی نگاهت را می گیرند..

تو که صدای فریاد انتظار را از قلبم می شنوی ....

تو که می دانی دلم برایت تنگ شده...

چرا یک ذره...

اندازه یک سر سوزن،

آمدنت نمی آید؟ <\/h1>

نوشته شده در شنبه 90/7/9ساعت 4:43 عصر توسط الهه نظرات ( ) | |

http://www.up.vatandownload.com/images/tq2v1od3nfurfzl52c3.jpg

چرا وقتی میروی همه جا تاریک میشود؟

انگار از اول مرده بودم،

وترسیده بودم،

وتو هم نبودی،

نه اینکه گریه کنم،،،نه

فقط دارم تعریف میکنم،چرا بغض کرده بودم،

وآرام نمیگرفتم،،،

 

دلتنگی‌ام را

به کی بگویم وقتی نیستی؟

تا کجا راه بروم تا تمام شوم؟

مثل یک جاده

نیستی که!

من هم عادت نمی‌کنم

همین


نوشته شده در شنبه 90/7/9ساعت 4:43 عصر توسط الهه نظرات ( ) | |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ