کاش همان کودکی بودیم که حرف هایش را از نگاهش می توان خواند
بچه بودیم از آسمان باران می آمد ، بزرگ شده ایم از چشم هایمان می آید ! بچه بودیم دل دردها را با هزار ناله می گفتیم ! همه می فهمیدند … بزرگ شده ایم … درد دلمان را به صد زبان ، به کسی می گوییم … و هیچ کس نمی فهمد ! کاش...کاش همان کودکی بودیم که صدای گریه اش مادر و پدر واطرافیانش را ناراحت و صدای خنده اش هزاران نفر را خندان میکرد....... راه دوری است وپای خسته تیرگی هست وچرای نمی مرده می کنم تنها ازجاده عبور دور ماندند زمن آدم ها سایه ای از سردیوار گذشت غمی افزود مرا بر غم ها فکر تاریکی واین ویرانی بی خبرآمد تابادل من قصه ها سازکندپنهانی نیست رنگی که بگویدبامن اندکی صبر,سحر نزدیک است هردلم این بانگ برآمد ازدل وای,این شب چقدر تاریک است خنده ای کو که به دل انگیزم ؟ قطره ای کوکه به دریا ریزم ؟ صخره ای که بدان آویزم ؟ مثل این است که شب نمناک است دیگران راهم غم هست به دل غم من ,لیک غمی غمناک است
دوستان عزیزاین داستان خیلی باحال حتما بخونید. وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان، راننده ی خانم بر میگرده میگه : مرد با هیجان پاسخ میده: بعد اون خانم زیبا ادامه میده و میگه : و بعد خانم زیبا با لوندی بطری رو به مرد میده. مرد می گه شما نمی نوشید؟! گاهے دلمـ از ـهر چه آدمـ است مے گیرد...! گاهے دلمـ دو کلمه حرف مهربانانه مےخواهد...! نه به شکل ِ دوستت دارم و یا نه بــ ِ شکل ِ بے تو مے میرمـــ...! ساده شاید ، مثل دلتنگ نباش... فردا روز دیگر ے ست ! این روزا... این روزا عادت همه رفتنو دل شکستنه درد تمام عاشقا پای کسی نشستنه این روزا مشق بچه ها یه صفحه آشفتگیه گردای روی آینه فقط غم زندگیه این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه این روزا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه آرزوی شقایقا یه کم کبوتر شدنه این روزا آسمونمون پر از شکسته بالیه جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه این روزا کار آدما دلای پاک رو بردنه بعدش اونو گرفتنو به دیگری سپردنه این روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه ساده ترین بهونشون از هم خبر نداشتنه این روزا سهم عاشقا غصه و بی وفائیه جرم تمومشون فقط لذت آشنائیه این روزا چشمای همه غرق نیاز و شبنمه رو گونه هر عاشقی چند قطره بارون غمه این روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه خلاصه حرف همه پس زدن و نموندنه
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد و …
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم .
آری ،
سکوت پُر بهتر از فریاد تو خالی ست !
دنیا را ببین …
یک روز یک زن و مرد با ماشینا شون با هم تصادف ناجوری می کنن. بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن ...
- آه چه جالب شما مرد هستید!
ببینید چه به روز ماشینامون اومده !
همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم!
این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم!
- اوه … "بله کاملا" … با شما موافقم این باید نشونه ای از طرف خدا باشه !
- ببین یک معجزه دیگه! ماشین من کاملا داغون شده ولی این شیشه مشروب سالمه. مطمئنا خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این تصادف خوش یمن که می تونه شروع جریانات خیلی جالبی باشه رو جشن بگیریم !
مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و در حالیکه زیر چشمی اندام خانم زیبا رو دید می زنه درب بطری رو باز می کنه و نصف شیشه مشروب رو می نوشه و بطری رو برمی گردونه به زن.
زن هم با کمال خونسردی درب بطری رو می بنده و شیشه رو برمی گردونه به مرد.
زن لبخند شیطنت آمیزی می زنه در جواب میگه :
- نه عزیزم، فکر می کنم الان بهتره منتظر پلیس باشیم … !
نظر یادتون نره !!!!
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |