مهر 90 - افسوس که روزگار بر خلاف ارزوهایم گذشت افسوس......
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
افسوس که روزگار بر خلاف ارزوهایم گذشت افسوس......

وسط چشمای نازوبی ادعات

میون اون همه مهر و وفا

 

توی جاده های سرد وبی انتها

من و تنها گذاشتی رفتی کجا ؟

 

حق من نبود بمونم تو تنهاییا

گریه بی صدا شده کار  شبام

 

حیف دلم که سپردمش به اون چشا

بگو بامن چه کردی هی آخه چرا؟

 

کم نزاشتم تو عشقت به خدا

ازته قلبم تورو خواستم بی ادعا

 

اگه دلت برام گرفت پیشم نیا

فقط برو اسمم دیگه نیار

 

فکر کنم این حرفت ویادت بیاد

بدم میاد از حرفات واز قصه هات

 

اون روزای اول ویادت میاد

قدم میزدیم میون خیابونا

 

دل تو عاشق من بود بی ریا

اما دستات حالا شده سهم کیا؟

 

آهای توکه میگفتی قصه ی ما

وجود نداره میون ِ ادما

 

بزاراینم بگم ختم کلام

لایق عشق پاکم نبودی بی مرام

 

***نمیدانم از فراق تو بنالم یا از غریبی خودم؟

نمیدانم تو را بخوانم که برگردی یا خودم را دعا کنم که بیایم؟

از این بسوزم که نیستی یا از آن بنالم که چرا هستم؟

هیچ میگویی اسیری داشتی حالش چه شد؟

خستهء من نیمه جانی داشت

احوالش چه شد؟

دلم تنگ است نمیدانم ز تنهایی پناه آرم کدامین سوی.

پریشان حالم و بی تاب میگریم و قلبم بی امان محتاج مهر توست.

نمیدانی چه غمگین رهسپار لحظه های بی قرارم

من به دنبال تو همچون کودکی هستم.***

دلتنگی همیشه از ندیدن نیست

لحظه های دیدار با همه زیبائی گاه پر از دلتنگیست که

مبادا دیدار شیرین امروز خبر تلخ فردا باشد.

 

انتظار سخته......... وقتی که نمیدونی بری یا بمونی........ وقتی که همه اش فکر میکنی هر لحظه ممکنه همسفرت بیاد، هر لحظه، هر صدائی دلت رو به صدا و حرکت میاره...... هم نا امیدی، هم امیدواری..... تا میائی حرکت کنی، دوباره سرت بر میگرده به طرفی که اون ممکنه از اونجا بیاد، پاهات شل میشه و دوباره..... و ده باره ....... و صد باره....... از حرکت باز میایستی....... کاش آدما، اینقدر از خودشون مطمئن بودن و اینقدر معرفت داشتن، که وقتی میرفتن، یه کلمه میگفتن: خدا حافظ، برای همیشه............ و دیگری رو بر سر دوراهی ادامه زندگی حیرون موندن یا رفتن نمیگذاشتن
نوشته شده در دوشنبه 90/7/11ساعت 1:39 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |

تو تاریکی  ِ شب قلم توی دستم

اشکم میباره آروم روی  دفتر

 

مینویسم ازدلم که به زیرپا له شد

مینویسم  شاید از دردام کم شد

 

خطای رودستم  نشونه ازدرد ِمن ِ

اون که با دروغاش به دلم ضربه ِ زده

 

ازم میخواست مرحم بشم براش توغم ها

سنگ صبورش شم  میون دردا

 

دردات تموم شد من شدم بدردنخور

دلت چه جوراومد بگی دیگه برو

 

سر سطر شروع میکنم به درد و دل

نامه رو شروع میکنم بی حرف وبی مُقدَمه ِ

 

سلام ، حالت چطوره ؟ خوبی خدا

کجایی ؟ چی شده نمیگیری یه سراغ از ما

 

مگه تونبودی که میگفتی تنهات نمیزارم

هرجا بری هرجا باشی خودم هوا ت ودارم

 

پس کجایی ببینی چشام حالا پراشک وخون ِ

همه یکی دو روز میان میرن میگن قسمت نبوده

 امشب دلم میخواهد 

 به کسی بگویم"" دوستت دارم.""

 تو نهراس و آنکس باش.

 بگذار با هر آنچه در توان دارم

 همین امشب به تو ثابت کنم که دوستت دارم.

 بگذار برایت نقش آن دلباخته ای را بازی کنم که

 لحظه ای دور از محبوب خویش زندگی را نمیتواند.

 بگذار همچون معشوقی که برای وصال معشوقش

 جان میدهد برایت جان دهم.

 بگذار همین امشب پیش پایت زانو بزنم

 و تو را ستایش کنم.

 بگذار در تاریکی به تو لبخند بزنم.

 نگذار زمان از دستم برود

 و تو را درنیابم.

 میخواهم بیندیشی که همین امشب

 غیر از من کسی دیوانه تو نیست

 هرچند که جاهلانه فکری باشد.

 کمی بیشتر با من

 و همین امشب بگذار خیال کنم

 که جز تو کسی نیست.

 همین یک امشب را بگذار نقش بازی کنم.

 نقش حقیقت را. همان که دور از تو بارها روبه روی آینه تمرین کرده ام.


 ای آخرین

اگر بعد از مرگم از تو پرسیدند : آن وجودی را که زمانی با تو میدیدند که بود؟

بگو: دنیایی از عشق بود که درحسرت رسیدن به کرانه عشق مرد.

بگو: دیوانه ی بت پرستی بود که بتش را دیوانه وار دوست می داشت.

بگو: اشک در بدری بود که به هیچ دیده ای به جز دیده ی من آشیان نداشت.

بگو: برای اندک زمانی با من بود ولی تا آخرین لحظه هایش می گفت:

تــا ابـــد دوستت دارم

 


نوشته شده در دوشنبه 90/7/11ساعت 1:39 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |

بچه ها داستان زندگی من وگوش کنید

داستان غم تنهایی  من و گوش کنید

 

قصه ی بی کسی وتنهایی من گوش کنید

گفت وگوی من در ودیوار و گوش کنید

 

قصه ی شب سرد زمستانی میونه کوچه ها

داستان اشک دختر بین  ِنگاه  ِ سرد ِ آدما

 

از همه دنیا بریده نمی خواد عاشق باشه

بین تموم  ِ عشقای دنیا از همه سرتر باشه

 

هر فداکاری که کردم تو و چشمات ندید

به چشام نگاه کرد و از دلم دست کشید

 

دست کشید و گذاشت و رفت در پی دلدار

این دلم سوخت  که شاید  دلش بشه شاد

 

شادی تو آرزوی هر روز منه عزیزم

دست به دستاش بده آروم جلوت بمیرم

 

 

 

چند وقتی بود که میخواستم برای تو

درد این قلبی را که شکستی و رفتی بنویسم

اما تا میخواستم بنویسم قطره های اشکم بر روی کاغذ میریخت

و نمی توانستم آنچه را که میخواهم بر روی صفحه کاغذ

خیس بنویسم.حالا دیگر یک قطره اشک نیز در چشمانم نمانده و 

همان قلب شکسته ام تنها یادگار از عشقت به جا مانده

قلبی که یک عالمه درد دارد ، دردی که مدتهاست دامنگیرش شده است.

از آن لحظه ای که رفتی در غم عشقت سوختم و با لحظه های تنهایی ساختم.

نمی توانستم از او که مدتها همدل و همزبانم بود جدا شوم ،

اما تو رفتی و تنها یک قلب شکسته سهم من از این بازی عشق بود

یک بازی تلخ که ای کاش آغاز نمیکردم تا اینگونه در غم پایانش بنشینم

تو که میخواستی روزی رهایم کنی و چشمان بی گناهم را خیس کنی

چرا با من آغاز کردی!

اگر این قلب بی طاقت و معصوم چه گناهی کرده بود

گناهش این بود که عاشق شد و تو را بیشتر از هر کسی

از ته دل دوست داشت

اینک که برای تو از بی وفایی هایت مینویسم

انگار آسمان چشمانم دوباره ابری شده

و در قحطی اشک دوباره میخواهد ببارد.اما من مینویسم

مینویسم که یک قلب را شکستی ، و زندگی ام را تباه کردی.

کاش می دانستی چقدر دوستت داشتم ،

کاش می دانستی شب و روز به یادت بودم و از غم دوری ات با

چشمان خیس به خواب عاشقی می رفتم.

نمی دانی چه آرزوها و رویاهایی را با تو در دل داشتم

می خواستم عاشق ترین باشم ،

برای تو بهترین باشم ، یکرنگ بمانم و یکدل نیز از عشقت بمیرم.

آن زمان که با تو بودم کسی نام مرا صدا نمیکردم ،

همه به من میگفتند ((دیوانه)).آری من دیوانه بودم ، یک دیوانه ساده دل.

دیوانه ای که اینک تنهای تنهاست و از غم جدایی ات روانی شده است.

این را بدان نه تو را نفرین کردم ، و نه آرزوی خوشبختی برایت کردم.

این روزها خیلی احساس تنهایی میکنم ،

راستش را بخواهی هنوز دوستت دارم اما

دیگر دلم نمیتوانم حتی یک لحظه نیز با تو باشم.

خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم اما نمی دانم چرا نمی توانم

دلم برای لحظه های با تو بودن تنگ شده

و یاد آن لحظه ها قلب شکسته ام را میسوزاند.

و این بود سرنوشت من و تو! چه بگویم که هر چه بگویم دلم بیشتر می سوزد .

نیستی که ببینی اینجا زندگی ام بدون تو بی عطر و بوست ، بی رنگ و روست.

هر چه نوشتم درد این قلب دیوانه من بود

نمیخواستم بنویسم از تو ، اما قلبم نمیگذاشت.

بهانه میگرفت ، گریه می کرد ، میگفت بنویس تا بداند چه دردی دارم.

انگار دوباره کاغذم از قطره های اشکم خیس شده ،

دیگر قلمم برای روی کاغذ خیس نمی نویسد.

 

خواستم بنویسم که خیلی بی وفایی

 

 

باورکن هرسکوت هم صدائی دارد ...

هر شکسته دل هم خدائی دارد ...

بشکند آن دلی که دل ما بشکست ...

دست عهد را اول بداد بعدها بگسست ...

در باورم هست که او خدا ندارد ...

و به یقینم که چوب عدل صدا ندارد ...

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 90/7/11ساعت 1:39 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |

صدای پات  میون کوچه ی دلم


تموم روزای سال بدون تو دربه درم


 


حیف که نشد بهت بگم دوست دارم


دفتر خاطراتم و برای دیدن بیارم


 


وقتی میای با اون نگات حرف میزنم


تموم غصه های من ازاین دلم پرمیزنن


 


وقتی میری یه گوشه ای اشک میریزم


شکایت از دنیا واز این جدایی ها میکنم


 


چه طور میشه بهت بگم دوست دارم


وقتی لحظه ای پیشت آروم و ندارم


 


تمومه حسودا بمیرن نبینن تورودارم


سرم و یه روز روشونه های گرمت میزارم


 


هرجا باشم هرجا برم به تو وابسته شدم


ازم نخواه که بگذرم به راحتی دل بکنم


 


این بیت یادگاری از دلم اومد بزار بگم


بهارم نزار بی تویه لحظه کم بیارم

 













 















































































































































شروع می کنم به از تو نوشتن کاغذ مست
می‌گردد قلم به رقص در می آید. نمی دانم چرا هر وقت می‌خواهم از تو چیزی بر روی
کاغذ بیاورم و از تو بنویسم وجودم، قلمم، کاغذم همه و همه به وجد می آییم. عزیزم!
تمام دیشب در خیالت گریستم هنوز پاییز چشمانت را روی شاخه های سرد انتظار جستجو می
کنم نمی دانی چقدر محتاج توام. هنوز کاغذهایم به شوق نگاهت رنگ کاهی را پس می‌زند
و تمام شب و تمام ثانیه ها، یکی یکی می‌گذرند و به اشک هایم به دریاها روان می‌شوند
کاش برگردی زود،کوچه بی تو دل تنگی دارد کاش برگردی زود و می‌دیدی که چه حالی دارد
ببینی که هنوز حلقه زرد خورشید داغ تنهایی من را دارد کاش زود برمی‌گشتی تا قاب
عکس روی دیوار تهی از چهره تو نباشد و تمام صفحات دفترم از حرف ونگاه  واسم
تو پر شود کاش زود بر می گشتی. تو اگر برگردی من تمام شاخه های گل یاس را با تمام
احساس تقدیمت می کنم
.


نوشته شده در دوشنبه 90/7/11ساعت 1:39 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |








جزنفس
زدن برای ِتو کاری ندارم


هر چی
دارم قسم میخورم از تودارم


 


تو
اومدی زندگیم رنگ ِ بهار شد


دلواپسی
رفت  روزام قشنگ شد


 


چطور
انکار کنم خوشبختم کنار ِت


آخ ِ
مگه میشه نباشم ثانیه ها به یاد ِت


 


این که
سَهم ِ منی کار خدا بود


حتی
دیدن ِ کسی مثل تو محال بود


 


دیدن ِ
خیانت نامردی تهمت از هَمه


شانس
زندگی دوباره تو دستای ِمَنه


 


شاید
تو یه مجنونی توقرن ِ جدید


توکسی
هستی که دنیا به خودِش ندید


 


مرز
عشق و باوری مثل لمس ِ خوشبختی


نمیدونم
کسی دیده مثل ِ تو مردونگی


 


خلاصه
با تو همه دردام تموم شد


دفتر ِ
شعر تنهایی برای همیشه بسته شد




















بیشتر از آنچه باور داری عاشق توهستم

بیشتر از هر عشقی بر تو عاشقم و بیشتر از هر دیوانه ای مجنون تو هستم.

عزیزم من محتاج تو هستم و بدون تو زندگی برایم مفهومی
<\/h1>

جز تاریکی و سیاهی ندارد!

دوستت دارم چونکه میدانم تو نیز مرا دوست میداری ،
<\/h1>

دوستت دارم چونکه مرا باور داری و مرا لایق آن
قلب پر از محبتت میدانی!

تنها آرزویم این است که تا آخرین لحظه زندگی ام در کنارتو باشم
<\/h1>

و جز این از خدای خویش هیچ آرزویی را ندارم

عزیزم این قلب کوچک و شکسته و پر از عشق من تنها هدیه ای است
<\/h1>

از طرف من به تو!

از تمام دنیا تنها همین قلب کوچک را دارم ، همین و بس!

عزیزم تا پایان با تو می مانم چونکه تنها تو هستی که
<\/h1>

معنای واقعی عشق را به من ابراز کردی و آموختی!

آموختی که عشق یعنی تا پایان زندگی ماندن و تا پایان زندگی دوست داشتن!

عزیزم به جز تو کسی برای من دوست داشتنی نیست و
<\/h1>

به جز تو کسی لایق این قلب بی طاقت من نیست

هر جای دنیا که هستی بدان که در این دنیای بزرگ
<\/h1>

کسی هست که عاشق و دیوانه تو می باشد !

هر جای دنیا که هستی بدان که من به انتظار تو می مانم تا تو را ببینم و
<\/h1>

در آغوش خود بفشارم!

عزیزم دنیا خیلی بزرگ است ، این دنیا پر از عاشق و معشوق است ،
<\/h1>

پر از لیلی و مجنون است، اما همه عاشقان یک سو ،<\/h1>

و من و تو نیز یک سوی دیگریم!

عزیزم تو دومین قبله عبادت منی و در همه لحظه ها بعد از خدا
<\/h1>

تو را عبادت میکنم!<\/h1>

عزیزم بدون تو ،جایی در این دنیای بزرگ ندارم ،<\/h1>

و تنهاتر از من دیگر تنهایی نیست!

تو همان دنیای منی عزیزم ، به هر زیبایی های این دنیا که
<\/h1>

می نگرم تو را میبینم .

دوستت دارم عزیزم خیلی دوستت دارم ،
<\/h1>

آنقدر دوستت دارم که دیگر هیچگونه جای ابرازی
برای آن نیست!

مستم از این عشق تو ، و پریشانم از غصه های تو و گریانم از اشکهای تو!

با تو پر از امیدم ، و رنگ خوشبختی را خوش رنگ از گذشته می بینم

با تو قلب من خوشبخت ترین قلب دنیاست ، با تو این دنیا برایم همان بهشت است!

عزیزم دوستت دارم … چون که در میان اینهمه عاشقان تو
<\/h1>

توانستی بمانی با قلبم ، بسازی با احساسم و درک
کنی زندگی ام را !

عزیزم دوستت دارم… چون که این قلب کوچک و پر از عشق مرا
<\/h1>

در قلبت طلسم کرده ای و نگذاشتی هیچ کس دیگر قلب
مرا از تو بگیرد !

اینبار با فریاد ، با چشمهای گریان ، با قلبی عاشق ،
<\/h1>

با اراده و با احساسی پرا از دوست داشتن میگویم
که
<\/h1>

دوستت دارم تا همه عاشقان فریاد مرا بشنوند و<\/h1>

به من بنگرند و شرمنده شوند!<\/h1>









ببین من عاشق را ....

ببین که چگونه عاشقانه در پی تو هستم....

ببین که چگونه شب و روز به یاد تو هستم و تنها آرزویم


 رسیدن به تو است...


لحظه ای به من نظری بینداز ....


ببین که تنهاتر از من هیچ تنهایی نیست ، مرا باور کن ، تنها
تویی 


 در قلب تنهایم!


این قلب تنها ، لحظه به لحظه به یاد تو هست...


ببین مرا که از همه عاشقترم ، عاشق تو و آن قلب مهربانت ....

از همه دیوانه تر منم ، این منم که دلم میخواهد و آرزو دارم تو
برای من باشی !


دلم میخواهد تا ابد برای من باشی و تنها عشق جاودانه ام باشی ....




نوشته شده در دوشنبه 90/7/11ساعت 1:39 صبح توسط الهه نظرات ( ) | |

   1   2      >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ