کمی تنها کمی خسته کمی از یادها رفته خدا هم ترک ما کرده خدا دیگر کجا رفته؟ سایه ام امشب ز تنهایی مرا همراه نیست گر در این خلوت بمیرم، هیچکس آگاه نیست من در این دنیا به جز سایه ندارم همدمی این رفیق نیمه راهم گاه هست گاه نیست مرز بی پایان مهرت را به من بخشیده ای نور چشمت را چراغ شام تارم کرده ای ای تجلی گاه هر چه خوبی و مهر و صفا بر خرابات وجودم زندگی بخشیده ای همچو سروی گشته ای تا خم نگردد قامتم بر سر سنگ مزارم بنویس: زیر این سنگ جوانی خفته ست با هزارن ای کاش و دوچندان افسوس که به هر لحظه عمرش گفته ست بنویس: این جوان بر اثر ضربه ی کاری مرده ست... نه بنویس: این جوان در عطش دیدن یاری مرده ست... جلوی روز وفاتم بنویس: روز پژمردن گل فصل بهار روز اعدام جنون بر سر دار روز خوشبختی یار... راستی شعر یادت نرود روی سنگم بنویس: آی گلهای فراموشی باغ! مرگ از باغچه کوچکمان می گذرد داس به دست و گلی چون لبخند می برد از برما ترانه هوس با صدای معین برای من نوشته
لعنت به من که آسون
با همه احساس ،خود را با تو تقسیم می کنم
در جوابت هر چه دارم فدایت می کنم
من وجودم را همیشه فرش راهت می کنم
عاقبت مانند اشعار فریدون ناب نابت می کنم
تا نفس دارم همیشه شاد شادت می کنم
من صداقت را همیشه سرپناهت می کنم.
گذشته ها گذشته
تمام قصه هام هوس بود
برای او نوشتم
برای تو هوس بود
ولی برای من نفس بود
کاشکی خبر نداشتی
دیونه نگاتم
یه مشت خاک ناچیز
افتاده ای به زیر پاتم
کاشکی صدای قلبت
نبود صدای قلبم
کاشکی نگفته بودم
تا وقت جون دادان باهاتم
نوشته هرچه بود تموم شد
نوشتم عمر من حروم شد
نوشته رفته ای زیادم
نوشتم شمع رو به بادم
نوشته در دلم هوس مرد
نوشتم دل توی قفس مرد
کاشکی نبسته بودم
زندگیمو به چشمات
کاشکی نخورده بودم
به سادگی فریب حرفات
به یک نگات شکستم
به این دل دیونه
راه گریز و ساده بستم
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |