... نمی دانم ز تنهایی پناه آرم کدامین سوی ... ... پریشان حالم و بی تاب می گریم و قلبم بی امان محتاج مهر توست ... ... نمی دانی چه غمگین رهسپار لحظه های بی قرارم من ... ... به دنبال تو همچون کودکی هستم و معصومانه می جویم پناه شانه هایت را که شاید اندکی آرام گیرد دل ... ... دلم تنگ است ... ... وتنهایم و تنهایی به لب آورده جانم را... ... بیا تا با تو گویم از هیاهوی غریب دل که بی پروا ... ... تلنگر می زند بر من و می گوید به من نزدیک نزدیکی ... ... به دنبال تو می گردم به سویت پیش می آیم ... ... چه شیرین است پر از احساس یک خوشبختی نابم ... ... پر از امید سبز خواب دیدارم و می خواهم که نامت را به لوح سینه بنگارم ... ... و نجوایی کنم در دل و گویم تا ابد ... ... من دوستت دارم ... در تنـــهایی سرد نــم نــم باران گل نمی داند راز احســـاس چه برسد درک کنــند این مردمــان قایــق سواری دل را !! و تنــــها ترین و تنـــــها ترین فرد مـــنـــــم امــــا به مـــن نگوییـــد تنـــها ام اگــر من به قایق ســواری دل می روم گل ها را می شـــویم وحــس می کنــم دست هایم را که در در دست های باد است بـــه من نگـــویید تنــــها ام اگـــر من مثل تو نیــســتم ؛ من مــثـــــــــل تـــــو نیســـتم من خود باغچه ای دارم در دل و دریایی طــــوفــــــــــــانی و میکـــده ای بی شـــراب *** من از این دیـــــارم با تـــــو ام ؛ امـــــــا من مثل تو نــیــســـــتم من جـــام تنهایی را سرد سرد نوشیــده ام ! طــعم غلتیـــدن از قله ی قاف را بوییـــده ام بـــه من نگــــو یــیـــد که تنهــــا ام چون من طلوع را با صــدای مرغان می دانم کبــــوتر سواری را دوست دارم و صــدای پای خــود را در آب می شنوم به من نــــگــــو اگر واژه های من مثل تو نیست چــون من آن ها را در آب شــسته ام و با مهـــتاب خشک کرده ام و با نیــلوفر های آبـــی آشتی داده ام بـــــه من نگـــویـــیــد تنـــهــا ام آرزوهای من خنــده هایی است برای تــــو چـــون من عــــشــق بازی ما هی را دوست دارم و قایق ســواری در دل چیـــدن گل در مریخ را بیـــش از هر کس و چشـــیدن طعــم باران از همــه بیــشتـــر! مـــن مـــثــــــل تــــو نـــیـــســــتــم من جــام تنـــهــایی را جرعه جرعه ســـرد ســـرد نوشــیده ام من مسیــــر جاری شــدن اشـــک را نــقـــاشی کــــرده ام من تنهـــــــــــــایی را دوســــت دارم امــــــــــــا به من نگــــویـــیـــد که تنـــــــها یم و من بــــا آرزوهای خــــویش اســـت که بـــر گ هایم نریــخته است و بــــا احســاس است کــه در دریـــا ، مانــند تــو غرق نشـــــدم دیـــگر به من نگـــــو ، به من نگـــــــــــــویـــــیـــــد که تـــــنــــــــها ام!! از تو می گذرم .چه حس عجیبی است! بی تو گذشتن آنگاه که تو مثل یادی یا خاطره ای همچنان با منی. از تو می گذرم و دیگر من نیستم. شاید عشق همین باشد! در میان بی رحمی های زمانه از خود و تو گذشتن. عشق می ماند . مهر می ماند. یاد من و تو همچون نسیم بهارعاشقانه می وزد. و تنها همین هست که می ماند... نگاه کن من پشت این پنجره با تنهای خویش ایستاده ام چقدر نبض من پر دلهره می زند. نگاه کن که من بی تو به کجا رسیده ام.... دعا کردم بیایی کنار پنجره باران ببارد و تو باز شعر عاشقانه و غریبانه ی خود را بگویی برایم. دعا کردم در خلوت تنهاییم با ماه تو باشی .... دعا کردم.. دعا کردم... من بهترین دقایق عمر را برایت دعا کردم. بهترین ،بهترین من، من با تو به عمق یک حادثه رفته ام. دعا کردم ، تو نمی دانی...،من برای اشکهای شبانه ی تو باریده ام من تو را خوب می دانم.ای عزیز ترین من.... خواه با من خواه بی من ، عشق تو هست هر زمان در من.... می خواهم برایت بگویم / هر گاه تنها شدیم با هم... می خواهم هر گاه تنها شدیم با هم برایت بگویم که چقدر تنهایم عبور لحظه هایی که مثل امواج دریا مرا با لا و پایین می برند با خود ومن که چقدر حجم صبرم پر شدست ازانتظار چقدر هوای دم کرده ی این شهر حالم را بد می کند. من در خلوت خود با خیال تو رنگین ترین سفره ها را چیده ام رویایی ترین مهمانی را با حضور بی حضور تو داشته ام. من در خلوت خود بار ها زین فراق طولانی باریده ام دفتر دلتنگی هایم را بخوان برگ برگش را تو می دانی فقط این را بار ها برایت خوانده ام نازنین: ((دلتنگی هایم تمام نمی شوند و تو هیچگاه از من دور نمی شوی...)) گل مــی کنـــد به باغ نگـاهت جـوانی ام وقــتی بروی دامـــن خـــود می نشانی ام داغ جنون قـــطره ی اشــکم به چشـم تـو هر چند از دو چـشم خودت می چکانی ام مـن عــابـــر شــکســته دل خـلوت تو ام تا بیـکران چشــم خـــودت مــی کشانی ام یک مشـت بغض یــخ زده تفسیر می کند انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانی ام وقــتی پـریـد رنگ تــو از پشت قصه ها تصــویر شد نهـــایت رنـــگــین کـمانی ام تو، آن گلی که می شــکفی در خیــال من پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانی ام در کـهــکشان چـشــم تو گـم می شود دلم سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانی ام زیــبــاترین ردیـف غـــزلهـــای من توئی ای یـــــار ســــرو قـــامت ابـرو کمانی ام حــالا بیـــا و غـــربـت مـا را مــرور کن ای یــــادگــــــار وســعت سبـز جوانی ام با رفتنت بغض کردم حالا این بغش عذاب آور و شکستم، نه با اشک که با فریاد فریادی بی صدا که همگان را از درد درونم با خبر میکند وجودم پر از کینه و نفرته همین و بس................... کینه و نفرت از تمام کسانی که از کنارم رد شدند و با تیغ آغشته به زهر یک خراش رو قلبم به یادگار گذاشتند بعد شروع به سنگ زدن به قلبم کردند قلبی که پاک و عاشق بود اما حتی این کارم اونا رو راضی نکرد با تبر قلب بی چاره و بی دفاعم را تکه تکه کردند و با کفش های نفرت انگیزشان بی رحمانه قلب بی تابم را له کردند و بعد با آتش گناهشون قلب پاکم را به آتش کشیدند و در پایان خاکسترش را در دنیایی پر از ظلم و ستم و تباهی به باد سپردند مرا محکوم به زندگی کردند بدون قلب،نفس کشیدن در حالی که مهری از سکوت زجر آور بر لبانم بود ،دستانم پر از تهی وجودم پر از ترس چشمانم پر از اشک و پاهایم شکسته بود تنهایی وترس و نفرت و اندوه بی کران همراهان من هستند تا آخرین غروب زندگیم نعره های من در سکوت تلخ و ظلمانی شبانه فقط گوش خراش فلک بود و بس و فریاد بی صدای من فقط گوش خراش ملائک بود و بس..... اشک های بی اندازه ی من اقیانوسی ساخت که در آن آتش عشقم بخار شد و از چشم نا محرمان محفوظ ماند
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |